شیلنگ می بیند ( َش)

پای راستم را که پیچاند، عُق زدم... اما دوباره
پای چپ را با کمی اکراه وُ سازش پیچ داد وُ سرمان را
بُرد تا نزدیک جاده
جنگلی با کوه وُ تپّه
درّه هایی با علف از نوع هرزه
وَه چه بویی
"اِی خدا، بازَم دِژا-وو نازلم شد؟!"
مردَک دیوانه ناگه
سرمان را کرد در چاه توالت
ناز شَستَش
خون خالص را خوراندش به سیاهیِ توالت
رنگمان از ترس حالا شده بود همرنگ خون آن هیولای دو کاره