کاسه ي صبر که لبريز شود
ديگر دستِ آدميزاد به هيچ کُجا بند نيست
-مُعلَّق وُ لِنگ در هوا-
مي شود مِثلِ يِک استامبُلي
لبه ي پُشتِ بام
انگار ديگر اينجا جايِ من نيست
جايِ کسي را تنگ کرده ام گويا
ديگر دستِ آدميزاد به هيچ کُجا بند نيست
-مُعلَّق وُ لِنگ در هوا-
مي شود مِثلِ يِک استامبُلي
لبه ي پُشتِ بام
انگار ديگر اينجا جايِ من نيست
جايِ کسي را تنگ کرده ام گويا