ای کاش خدا درِ خانه هایمان را کشویی می ساخت

امان از روزی كه
غوز کنی،
شاید هم
پاشنه بلندی،
و به قواره ی درِ خانه ی مردی در آیی

 
پ.ن: در این 20 سالی که از خدا عمر با عزّت گرفته ام تاریخ نشان نداده است که پیرو مکتب فیمینیسم باشم. گفته باشم ...

زبان مي خوانيم وُ زبان مي خوريم وُ از تنبلي بيزاريم

خدا مي داند كه زخم بستر گرفته است اين زبان ما
انگار اگر يك تكاني به خود بدهد، زبانم لال، لال مي شود
اروتيكش را نمي گويم
همين عاميانه خودمان كه اگر نباشد گلويمان باد مي كند
بچه كه بوديم از آن حرف هاي بد كه مي زديم، مادرمان نا غافل خفتمان مي كرد وُ فلفل به خورد زبانمان مي داد
امان از اين فست فود بي همه چيز
گمانم جديداْ ها پپروني زياد خورده ام